سخنانی کوتاه از دکتر شریعتی در مورد امام حسین(ع)

سخنانی کوتاه از دکتر شریعتی در مورد امام حسین(ع)

* حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.

* … در عجب‌ام از مردمی که،خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می‌کنندو بر حسین‌ی می‌گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد…

*حسین, کسی است که به آزادی روح داده و به «بعضی ها» نان.

*ما داستان کربلا را از روز تاسوعا می دانیم و عصر عاشورا ختمش می کنیم؛ بعد دیگر نمی دانیم چه شد! داستان کربلا, نه از آغاز تاسوعا و یا محرم شروع می شود و نه به عصر عاشورا و اربعین تمام می شود. این است که از دو طرف قیچی اش کردیم و آن را از معنی انداختیم, مثل قلبی که از داخل بدن در بیاوریم, که دیگر قلب نیست. باید قلب را در این سینه و اندام بزرگ بشری و در تسلسل عظیم یک دست تاریخ انسان بگذاریم؛ و آن وقت تپش پیدا می کند و آن وقت خون “حسین”, خون می شود. اما الان از آن ماده تخدیری درست کرده ایم.

* … و حسین، وارث آدم، که به بنی‌آدم زیستن داد، و وارث پیامبران بزرگ، که به انسان، “چگونه باید زیست” را آموختند، اکنون آماده است تا، در این روزگار، به فرزندان آدم، “چگونه باید مرد” را بیاموزد!…

* حسین (ع) یک درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمه‌تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمی‌برد تا به همه حج‌گزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر هدف نباشد، اگر حسین(ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.

* فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست.


يه پست هم شده اختصاص بديم به مولامون.....

روايتي از زندگي امير المومنين، علي (ع).... باباي يتيمان كوفه....

علی را حلال کنید
روزى در كوچه‏ هاى كوفه به تنهائى راه مى ‏رفت، همانند همه مسلمین در كمال سادگى با نرمى و آرامش و همه‏ جا را زیر نظر داشت، چون مسئول بود و نقش رهبریت جامعه را ایفا مى ‏كرد، در راه زنى را ملاحظه فرمود كه مشك آب بر دوش و ازنفس افتاده، به آرامى نزدیك آمد و آن زن را خسته و رنجیده خاطر یافت، مشك آب را بدوش گرفت تا زن مقدارى استراحت كند، در راه جویاى احوال آن زن شد؟ زن عرضه داشت: شوهرم در یكى از جنگها در سپاه على بن ابى طالب شهید شد، حال من و چند كودك یتیم، بدون سرپرست مانده و آهى در بساط نداریم.

امام على علیه السلام برگشت و آن شب را تا سپیده صبح به ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، كسانى از حضرت درخواست مى كردند زنبیل را بدهید ما حمل كنیم .

حضرت مى فرمود:

-  روز قیامت اعمال مرا چه كسى به دوش مى گیرد؟

به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید: كیست ؟

حضرت جواب دادند:

كسى كه دیروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براى كودكانت طعامى آورده ، در را باز كن!

زن گفت: خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابیطالب خودش حكم كند.

حضرت وارد شد، به زن فرمود: نان مى پزى یا از كودكانت نگهدارى مى كنى؟

زن گفت: من در پختن نان تواناترم، شما كودكان مرا نگهدار!

زن آرد را خمیر نمود. امام على علیه السلام گوشتى را كه همراه آورده بود كباب مى كرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت. با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان كودكان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:

از خدا بخواهید كه على را ببخشد.

خمیر كه حاضر شد امیرمۆمنان علیه السلام تنور را هیزم كرد و شعله ور ساخت و چهره مبارك خود را نزدیك مى ‏آورد و به خود خطاب مى ‏كرد: یا على آتش دنیا را مى بینی چه سوزان است! بدان كه آتش آخرت بسیار سوزان ‏تر است.

در این میان یكى از زنان همسایه که امام را می شناخت، وارد شد و به مادر كودكان نهیب زد: واى بر تو! می دانى این آقا كیست؟! این پیشواى مسلمین و زمامدار كشور، على بن ابى طالب علیه السلام است .

زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت: یا امیرالمۆمنین! از شما خجالت مى كشم، مرا ببخش !
اما حضرت با تواضع و فروتنى زیادى فرمودند: شما ببخشید كه تا كنون مشكلات شما را حل نكرده بودم، از درگاه خدا بخواهید كه على را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد. (بحارالانوار، ج 41، ص 52)



التماس دعا...