امشب مي خوايم بريم سر گردنه....
امشب مي خوايم بريم سر گردنه....
شب پانزدهم ماه رمضان كه ميرسه، ناخودآگاه جمله بالا به ذهنم مياد. كوچك كه بوديم و دلمون صاف صاف بودو عاشق افطار و سحر ماه رمضون بوديم ، بزرگترا و معمولاً پدر و مادرمون بهمون مي گفتند :
امشب مي خوايم بريم سر گردنه.
ما كه چيزي نمي دونستيم. بعدها كه بزرگتر شديم ، فهميديم منظورشون چي بوده.
قديما با توجه به هواي گرم جنوب و نبود برق و وسايل سرمايشي ،واقعاً روزه گرفتن حكم جهاد داشت و فتح كردن قله. اون زمان ماه رمضون رو تشبيه مي كردند به كوهستان. فتح كردن قله و برگشتن. پانزده روز تا قله و پانزده روز برگشتن. و همچنين اون زمان ها به قله ي كوه مي گفتند گردنه. همين كه ماه رمضان نصف ميشد انگار قله ي كوه رو فتح كرده بودند. و منظورشون از جمله بالا اين بود كه ماه رمضون نصف شده ...
يادش به خير.... كوچك بوديم. پدر و مادر و بزرگترا، روزه مي گرفتند و ما كيف مي كرديم... از بابت افطاري. چه لحظه هاي خوشي داشتيم. دلا همه يكي بود. كاسه هاي نذري دست به دست مي گشت. تابستونا هوا فوق العاده گرم بود. بالاتر از 50 درجه اي كه الان اعلام مي كنند. دم دماي غروب، همراه مادر مي رفتيم سر بركه ( آب انبار). آبش خنك بود. مادر شربت مشتي درست مي كرد و با الله اكبر موذن نوش جان مي كرديم...و الان هم هوا شديداً گرم شده. نمي دونم اون زمان بدون هيچ وسيله ي سرمايشي چقدر تحمل گرما داشتيم ولي الان اگر چند دقيقه نه چند ساعت! ،كولر ها خاموش بشه و يا برق بره، تحمل گرما نداريم....
و.... يادش به خير... راستي امشب مي خوايم بريم سر گردنه.. جا نمونيدا...
ميلاد كريم اهل بيت ، امام حسن مجتبي (ع) را به همه شما عزيزان تبريك مي گويم.
می نگارم مطالبی را که سالهای آینده حسرت آن را خواهم خورد؛